پانته آپانته آ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

پانته آعشق مامان وبابا

پانی دوچرخه سوار

این کوچول موچول بابا که سه سالش شد یه دوچرخه صورتی براش خریدم ولی فکر نمی کردم زود راه بیفته خلاصه شب که دوچرخه رو دید بلد نبود و با کلی شوق دوتا رکاب نصفه زد و خسته شد ولی فردای اون روز وقتی دیدم نیم رکاب نیم رکاب داره پا میزنه خیلی کیف می کردم خلاصه بعد از دوماه که الان باشه داره رکاب تند مینه در حد آمسترانگ ولی هنوز زورش نمیرسه ترمز بگیره نزدیک دیوار که میشه رکاب نمیزنه بعدش میخوره به دیوار البته یواش ولی الان تازه میفهمم چه لذتی داره آدم شکوفایی بچه اش توی هر کاری میبینه   ...
18 مهر 1391

پری کوچولوی خاله

  پري كوچولوي خاله، پانته آ خانم. پرنسس كوچولوي ما بزرگ شده مثل يه تيكه ماه شده.  فرشته آسموني يه روز خدا تو رو به مامان و بابا هديه داد و ما رو هم خيلي خيلي خوشحال كرد آخه ما تو خانوادمون تا حالا فرشته ناز و خوشگلي مثل تو عزيز دل خاله نداشتيم تو اولين دخمل نازنازي خانواده اي الهي خاله قربونت بره وروجك من. دلم ميخواد هر چي شادي و خوشي تو دنيا هست براي تو باشه عسل خاله، واي كه وقتي ميخندي دلم ميخواد از خوشحالي غش كنم آخه انقدر ناز ميشي كه نگو و نپرس خيلي خيلي دوستت دارم نفسم جوجوي خاله روزت مبارك     عروسك من ، روز كودك رو بهت تبريك ميگم . ...
18 مهر 1391

فینگیل خاله ها

  چند وقتی میشه فینگیلی خاله یاد گرفته تنهایی دوچرخه سواری میکنه الهی دورت بگردم که انقدر باهوشی، دخمل ما خیلی خیلی زود همه چیز رو یاد میگیره چند روز پیش که خاله مژگان اومده بود خونتون مهمونی،  تو مرتب از خاله میپرسیدی این چیه خاله که هی جمع میشه ولش میکنی بزرگ میشه میپره؟؟؟ خاله که متوجه منظور تو نشده بود عسلم گفت نمیدونم.(آخه فنر انقدر کوچولو بود که تودستت به سختی دیده میشد.) تا بابا یاشا از سرکار اومد و تو دوباره از بابایی پریدی این چیه که....؟؟؟ و بابا یاشا در جواب بهت گفت اسمش فنررررر.... تو از خوشحالی و شیطونی هی بالا و پایین می پریدی و میگفتی فنر فنرررر ...
18 مهر 1391

حرفای شیرین دخملم

خب حالا که شیرین عسل شدی با حرفات کلی مارو میخندونی دیروز منو بابات داشتیم در مورد یه چیزی با صدای بلند (چون اون اتاق بود ومن تو اشپزخونه) بحث میکردم وتو خیال کردی ما داریم دعوا میکنیم  گفتی در مورد چی حرف میزنید گفتم یه موضوعی که ارتباطی به شما نداره تو هم با عصبانیت گفتی یه بار دیگه از این حرفا با هم بزنید من قلبم میشکنه اونوقت دعواتون میکنما عجب زمونه ای شده ها از دست این بچه ها جمعه نهار داشتیم ماهی میخوردیم ومثل همیشه من با دقت تمام داشتم خارهای ماهی رو برات جدا میکردم که بابات گفت فیله بهش بده خارش کمتر تو هم زود پریدی وسط حرفمون که منم فیل میخوام حالا هر چی گفتیم فیله یه قسمت از ماهی نه که نه من...
3 مهر 1391
1